
قصه باف: قصه امروز از زهرا نه ساله
یک روز تو جنگل اتفاق عجیبی افتاد.
پرنده زیبایی شروع کرد به داد و فریاد که؛ اهالی جنگل کمکم کنید.
جوجههایم دارند از دست میروند.
حیوانات جنگل همه دور پرنده زیبا جمع شدند و از پرنده زیبا پرسیدند چه اتفاقی افتاده؟
پرنده با غصه گفت: من دو روزه تخم گذاشتم ولی تا الان جوجهها بیرون نیامدند.
هر کدام از حیوانها یک نظری دادند تا بتوانند به پرنده زیبا کمک کنند.
حلزون گفت: شاید جای تخمها سرده میخواهی من بیام پیش تخمها و آنها را گرم کنم.
قورباغه گفت: شاید تخمها باید تو آب باشند تا جوجهها بیرون بیایند.
فیل جنگل هم گفت: شاید تخمها گرسنهاند و باید به آنها غذا بدهیم.
خرگوش که ساکت ایستاده بود به حرف آمد و گفت: نه دوستان تخمها نه گرسنهاند نه سردشان است.
آنها احتیاج به زمان دارند تا رشد کنند و بزرگ شوند و بتوانند از تخم بیرون بیایند.
پرنده زیبا هم باید صبور باشد و با آرامش منتظر بیرون آمدن جوجهها باشد.
جوجهها تا چند روزه آینده پیش ما میآیند.
اولین دیدگاه را شما ثبت کنید